مونا محمدی – مهر ماه آغاز شده بود و من کلاس چهارم بودم. مغرور و خوشحال از اینکه کلاس سوم را هم با معدل بالای نوزده و نیم پشت سر گذارده ام. آن روزها خبری از عالی، بسیار خوب و خوب نبود. اگر بالای نوزده و نیم می شدی عالی بودی و گرنه به دسته بسیار خوب و خوب سقوط می کردی. رقابت بر سر بیست و پنج صدم بود و نه حتی نیم و یا یک نمره. همیشه دنیایی از مشق و تکلیف داشتیم و آرزوی دیدن کارتون با خیال راحت در روز جهانی کودک برای همیشه به دلمان ماند چون یک چشممان به تلویزیون بود و یک چشممان به دفتر و کتاب.
در دوره دبستان کمی تنبیه بدنی هم توسط ناظم و مدیر مدرسه صورت می گرفت که البته بستگی به انصاف آنها داشت. بعضی مدارس بیشتر بعضی کمتر. هر که شلوغ می کرد با ضربات خط کش چوبی پنجاه سانتیمتری مواجه می شد. خیلی ها از ضربات خط کش بی نصیب نماندند از جمله من که البته تنها یکبار سر صف به خاطر حرف زدن با نفر جلویی، دستانم در اثر ضربات خط کش قرمز شد.
با آغاز کلاس چهارم، معلمی به مدرسه ما آمد که جدید بود و سال قبل در مدرسه ما نبود. آشنایی با دانش آموزان نداشت و البته به نظر می رسید نمرات سال قبل ما را هم نگاه نکرده است. در همان هفته اول و دوم از شروع سال تحصیلی بود که در کلاس سوالی پرسید و همه ما دستانمان را بالا بردیم، مدت زمان بالا بودن دستهایمان زیاد شد و من خسته شدم، دستم درد گرفت. به همین دلیل دست چپ را تکیه گاه دست راستم کردم. این حرکت از دید معلم دور نماند و جلوی همه بچه ها مرا مسخره کرد.
آن روزها شاگردان درس نخوان انتهای کلاس می نشستند. ولی من به خاطر اینکه قدم از بقیه بلندتر بود در انتهای کلاس بودم و معلم فکر کرده بود نه تنها در درس ضعیفم که کلا آدم تنبلی هم هستم و با صدایی بلند مرا مسخره کرد که ببینید این چقدر تنبل است که حتی حال ندارد دستش را بالا بگیرد. همه کلاس خندیدند. آن لحظه خیلی تحقیر شدم اما با وجود کم سنی، تصمیم گرفتم به معلم بفهمانم چه اشتباهی کرده است.
نوبت اول که آن موقع به آن می گفتیم ثلث اول، با شاگرد اولی و با معدل نوزده و هفتاد و پنج صدم گذشت. به وضوح شرمندگی را در رفتار معلم می دیدم. کلی از من تعریف کرد. دستیار معلم شده بودم برای وارد کردن نمرات در لیست مدرسه و چک کردن آنها با معلم. متاسفانه این پیروزی دیری نپایید و معلم ما به مرخصی رفت و معلم دیگری آمد. تندخو و بد اخلاق از آنهایی که با صد من عسل هم نمی شد بلعید. به هیچ اخلاق سلیم معلمی پایبند نبود. عمق فاجعه را زمانی فهمیدیم که برای اولین بار از همه دانش آموزان کلاس، درس پرسید. هر که درس بلد نبود به او گفت برو پای تخته بایست. حدود پانزده نفر یا شاید بیشتر بودند. آستین لباسش را بالا زد و دستانش را مشت کرد. با مشت به کمر و پهلوی بچه ها می زد. حتی گاهی چند تا کشیده به صورت بچه هایی که از زیر مشت ها در می رفتند ،می زد. هیچ وقت آن روزها را فراموش نمی کنم. گویی همین دیروز بود. از شدت وحشت به دیوار پشت سرم می چسبیدم و دستانم را محکم به هم فشار می دادم. با اینکه مادرم معلم بود و به راحتی می توانستم به او بگویم تا به اداره خبر دهد و به این وضع پایان دهد ولی هیچگاه غرورم اجازه نداد وضع کلاس را به اطلاع مادرم برسانم. مشکل خودم بود و باید خودم حلش می کردم. کلاسی ملال آور و پر از استرس داشتم. این وضعیت باعث شده بود که نه تنها بازده درس خواندنم پایین بیاید که با بچه های دیگر کلاس با خوراکی آوردن و خوردن و بازی کردن در حیاط مدرسه و کلا بی خیال شدن نسبت به همه چیز سعی کردیم که آن وضعیت دهشتناک را تحمل کنیم و همین موضوع باعث شد که معدل آن سال من شانزده و نود صدم شود.
کارنامه را که گرفتم همه از تعجب بر روی سرشان شاخ سبز شده بود به جز خودم. احدی نمی دانست چه خبر شده است. واقعا خجالت آور هم بود چه نمرات افتضاحی، حتی در درس هایی غیر از ریاضی و علوم نمره ام کم شده بود. تابستان گذشت و کلاس پنجم شروع شد. روز اول مدرسه بود. خوشبختانه آن سال من یک نیمکت جلوتر نشسته بودم. کمی به معلم و تخته نزدیکتر بودم. معلم تمام پرونده های سال گذشته دانش آموزان را آورده بود و یکی یکی اسامی و نمرات ریاضی را می خواند. به نام من رسید. دستانم زیر میز بود و به هم فشار می دادم سرم از خجالت پایین بود و زیر چشمی به معلم نگاه می کردم. با خودم فکر می کردم الان آبرویم می رود و معلم فکر می کند من چه دانش آموز تنبلی هستم. نامم و نمره شانزده ریاضی مرا خواند و نیم نگاهی به من کرد. بعد اضافه کرد آفرین خیلی عالی. سرم را بالا آوردم. قلبم از شادی تند تند می زد. مطمئن شدم که معلم مرا قبول دارد و فکر می کند شانزده هم نمره خوبی است. تا به حالا شور و شعف و خوشحالی آن لحظه را فراموش نکرده ام. همان تشویق چند ثانیه ای باعث شد تصمیم بگیرم که درس بخوانم و سال قبل را جبران کنم. واقعا درخشان شده بودم و زبانزد خاص و عام در میان معلمان و شاگردان. در مسابقات ناحیه و شهر به ترتیب هفتم و دهم شدم. با اینکه اصلا نه اطلاع داشتم و نه آمادگی برای مسابقه. ناگهانی از سرکلاس درس ما را بر سر جلسه امتحان برده بودند. آن سال شروع موفقیت های بعدی من در مقاطع بعدی بود. در این سالها بارها و بارها به آدم های تاثیر گذار زندگی ام که باعث شدند پیشرفت کنم فکر کرده ام از معلمان راهنمایی و دبیرستان گرفته تا استادان مقاطع مختلف تحصیلی در دانشگاه، اما «خانم مکوندی» در کلاس پنجم دبستان، آغازگر تغییر درونی و فکری من بود. گویی چراغی در وجودم روشن شده بود که تمام راه زندگی ام را روشن کرد. همیشه در وقت های فراغت با من حرف می زد و از اینکه می دید به غیر از کتابهای درسی، کتابهای علمی و داستان می خوانم مرا تشویق و حمایت می کرد.
خانم مکوندی عزیزم!
هر جا که هستی خدا یار و نگهدارت باشد. تمام موفقیت هایم را مدیون همان تشویق و محبت و حمایتت در سال پنجم دبستان هستم. ای کاش معلمان دیگر، سرزمینم همچون تو با بچه هایی که به هر دلیلی افت تحصیلی پیدا کرده اند و یا درسشان ضعیف است با محبت باشند تا شاهد پیشرفت یکایک آنها باشیم.
تمام حقوق برای اخبار صبح کارون محفوظ میباشد. کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
طراحی وب سایت: شرکت رادفان