«محمد کیانوش راد» در سال ۱۳۳۸ در شهر اهواز متولدشد. وی در سال ۱۳۷۹ در مرحله دوم ششمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی با کسب ۵۴٫۲ درصد آراء به عنوان نماینده مردم اهواز وارد مجلس شد.تقریبا وی مهمترین سیاستمدار اصلاح طلب در خوزستان بود که اینک و پس از یک فراز و فرود بخشی از اوقات را به نگارش اندیشه های خویش در غالب ادبیات داستانی برگرفته از واقعیات تاریخی و خاطرات شخصی، اختصاص داده است. در این رابطه تا کنون سه جلد از این آثار تحت عناوین: «خرمگس، حِته، بهترین وقت مردن» منتشر و توزیع شده است.تاثیر فرهنگی کیانوش راد به گونه ای است که وی با راه اندازی «بنیاد خوزستان شناسی» تلاش داشته بتواند نوعی همگرائی جغرافیایی با جهت گیری توسعه را جایگزین نگرش های قومی در این استان بنماید. حاصل این اتفاق همایش های مختلفی بود که برخی از آنها هم در قالب گزارش هایی رسانه ای ماندگار گردید.روحیه ای تعامل پذیر در رابطه با اندیشه های مختلف مخاطبان، از کیانوش راد شخصیتی ساخته که براحتی با دیدگاه های گوناگون برخوردی مثبت را از او به ذهن متبادر می سازد.از این جهت در انعکاس باورهای خویش در مقاطع مختلف تاریخی، برخوردی صادقانه از نوشته های وی به خواننده منتقل می شود.
بخشی از آخرین اثر داستانی محمد کیانوش راد با عنوان: «گرگ ها و گرازها» را می توانیم در زیر پیگیر بوده و در انتظار ادامه آن خواهیم بود:
خودکشی رمضان
خودکشی نکرد از خوردن امتناع کرد . شاید هم واقعا نمی توانست چیزی بخورد . آب را با سرنگ در دهانش خالی می کنند ، آن را هم پس می زند.
رمضان گفت :
— زندگی برای من کافی است . از زندگی ام ناراضی نیستم ، اما بس است . دوست دارم بفهمم آن طرف دنیا چه خبر است . خیلی چیزها را نمی دانم ، و از دانستن های جدید لذت می برم اماهرچه را باید بفهمم از این دنیا فهمیده ام.
— مطمئنی .
— نه این را هم مطمئن نیستم.
یوسف گفت : بابا اون طرف هیچ خبری نبست . مطمئنی آن طرف خبری است ؟ . هیچ خبری نیست . با مردن ما بازی خدا ، طبیعت یا هرچه هست تمام است ، تمام.
رفتاری که رمضان در انجام آنها اصرار دارد ، برای یوسف بی معنی است. یوسف همه چیز در همین زندگی می فهمد . به زندگی و بودن با همه سختی ها و رنج های آن عشق می ورزد . به همین دلیل اصرار به امید دادن به رمضان و ممانعت از نخوردنِ او دارد .
— مگر من از زندگی ناامید شده ام که به من امید می دهی؟ ناامید نیستم . تو چه می دانی موت اختیاری چیست ؟.
— مرگ اختیاری هم نوعی خودکشی است؟
— نه . بریدگی از هرچه وابستگی است . مگر کسی که در زندان اعتصاب غذا می کند و می میرد از نظرتو خودکشی کرده است ؟
نه هر مرگ خودخواسته ای هم خودکشی نیست .
یوسف بانگاهی توام با احترام و محبت و با خنده به پدرش گفت:
— چی بگم ، من که حریف شما نیستم . اما من اصلا به آن دنیا فکر هم نمی کنم. فکر کردن به همین دنیا هم تا آخر عمروقت می گیرد، چه رسد به جایی کهنمی دانیم چیست ؟ من آن دنیای بدون تغییر را نمی فهمم . دنیای بدون تغییر خسته کننده و کسالت بار است. حتی اگر خدایی هم باشد ، معنایش بودن دنیای دیگر نیست. واقعا نمی دانم ، اما دوست دارم دنیای دیگری هم باشد .
رمضان گفت:
— اما اگر خدا هم نباشد ، که هست ، معنای اش نبودِ دنیایی دیگرنیست . قبول نداری ؟
— شاید . اینهم حرفی است .اما اگر خدا هم باشد معنای اش بودن جهانی پس از مرگ نیست ، امامن اگرچه اعتقادی ندارم ، اما بد نیست باشد ، آنهم تجربه جدیدی برایم خواهد بود. من عاشق تجربه های جدیدم . اما هر چه باشد دوست ندارم جای بدی باشد . بدی ها و عذاب های این دنیا کافی است .
با اینهمه وقتی در واپسین لحظات عمر پدر ، رمضان از او سوال کرد واقعا بهجهان پس از مرگ اعتقادی نداری؟ ، گفت بله معتقدم .
اما یوسف بعدها گفت دروغ گفتم . نمی خواستم آرامش پدرم را که در سراسر زندگی بدانمعتقد بود برهم بزنم .
رابطه یوسف با رمضان فراتر از رابطه پدر — پسری است . زمانی که رمضان سرحال بود ساعت ها باهم بحث و جدل داشتند
رمضان نظرات یوسف را قبول ندارد، امادر عین حال به او که حالا لامذهب شده است می گوید :
— یوسف اگر در این دنیا یک نفر را به درستی قبول داشته باشم اون آدم تو هستی . نه اینکه چون پسرم هستی ، نه . می شناسمت .
— همین کافی نیست ؟ در درون همه ما انسان ها به صورتی غریزی فهم خوبی و بدی و باید و نباید وجود دارد. در زندگی آدم های بی دین هم روز به روزبهتر شده اند. مهم خوبی آدم هاست است .
رمضان گفت :
— نه اینطور نیست . منشاء همین خوبی ها هم خداست . تازه اگر پس از مرگی دنیایی نباشد خوبی تو در این دنیا چه فایده ای دارد؟
یوسف با خنده گفت :
— ولی خودمونیم اگر خدا یی هم باشد، مطمئنم که هوای مرا خواهد داشت . شاید خدا هوای منِ بی خدا را ، بیشتر داشته باشد .
یوسف اندکی در خود فرو رفت و در حالی که به زمین چشم دوخته بود به رمضان گفت :
— با این همه گاهی که در دلِ شب های تاریک ودر زیر نخلِ آرام و بی قرارِ همین خانه می نشینم و در خلوت و سکوت شبانگاهان به روشنایی حیرت آور ِستارگانِ آسمان می نگرم ، نمی دانم و نمی توانم حالم را توصیف کنم ، اما گویی همه ذراتِ وجودم با بیکرانه ها ی جهان پیوند می خورد . حسی عجیب ، سرخوشانه و سکرآور نصیبم می شود. قابل وصف و بیان نیست ، گویی از فراز جهان ، تمامی دنیا را می نگرم .با اینهمه ، اگر خدایی هم نباشد، تصورِ وجودِچیزی بهنام خدا میزانی برای خوبی هاست ما ادم هاست .
رمضان گفت : حالااین بحث ها را رها کن . به نتیجه ای نمی رسیم ، از بچه ها چه خبر ؟ چطورن ؟ از طالب ، اسماعیل چه خبر ؟ اکرم خوبه ؟ سرحاله؟ —
— بد نیستند . همه مشغولن ، هرکس به راهی است .
یوسف نگران پدر است . باز به بحث اصلی امساک از خوردنِ رمضان برگشت و گفت :
— آدمی ممکن است تصمیمی را عقلانی فرض کند و برای خود مجاز بداند، اما آدمی تنها با خودش تعریف نمی شود. دروضعیتی که دیگری جزئی ازمن است ، دایره تصمیم من ، او را هم در بر می گیرد.
رمضان گفت اینهم حرفی است . اما در آخر خود را دریاب .
تمام حقوق برای اخبار صبح کارون محفوظ میباشد. کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
طراحی وب سایت: شرکت رادفان