یادداشت

درختان بی صدا فریاد می زنند!

مونا محمدی – غروب بود. می خواستم به داروخانه بروم. در مسیر چشمم به جعبه ای افتاد که جلوی مغازه سوپری بود. پر از ذغال، همگ ی منظم برش خورده بودن د . مانند آدم هایی که برای یک مهمانی ، همگی منظم و یک شکل لباس پوشیده باشند. از اندازه ذغال ها و قطر تنه درخت میشد حدس زد که درختی جوان بوده، شاید چهار تا شش ساله. شاید هم کمتر. بغض گلویم را گرفت و چشمانم پر از اشک شد. لابد یکی از درختان جاده اهواز- شوش بوده یا شاید یکی از درختان پارک کنار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، شاید هم یکی از درختان جلوی مغازه ها در مرکز شهر اهواز و حتی برخی از منازل، شاید یکی از درختان خیابان مناطق زیتون کارمندی، در مجاورت زمین شرکت گاز، که زمانی پر از درخت بود و یکی پس از دیگری خشک، سوزانده و قطع شدند. شاید هم یکی از درختان پارک نزدیک پارک شهروند باشد، آنجا هم کم کم دارد خالی می شود. نه ، اصلا شاید یکی از درختان خیابان زاویه زیتون کارمندی باشد که درختان آن هم خشک شد ه ا ند. ای کاش این درختان هم مانند نخل بودند، هم احترام داشتند و هم قابل تبدیل به ذغال نبودند . ولی خوب که فکر میکنم می بینم چقدر نخل سربریده در شهر هست که به حال خود رها شده اند از خیابان منتهی به ایستگاه راه آهن، فلکه مولوی و خیابان فلسطین گرفته تا نخل های بریده شده خیابان شریعتی (سی متری) که هیچگاه جای آنها نخلی کاشته نشد.
آه خدایا، چطور می توان فریاد درختان را شنید و بی تفاوت از کنارش گذشت . به هر تکه ی ذ غال که نگاه می کنم فریادی را در سکوتش می شنوم. او فقط بر ای ساعتی جوجه و کباب درست کردن و خوش بودن ما می سوزد. اما با هر شعله ای که از آتش بر می خیزد فریادی هم شنیده می شود. این فریاد درخت است که می گوید: زمانی من یک درخت شاد و جوان بودم. من هوا را برای شما سه تا چهار درجه خنک تر می کردم. جلوی خیزش خ اک را می گرفتم. جلوی خشک شدن زمین را می گرفتم. باعث می شدم آب های جاری شده بر رو ی زمین راحتتر جذب شود. شما چطور دلتان می آید من، با ای نهمه فایده را بسوزانید تنها بر ای یک ساعت کباب درست کردن ؟ آیا شما بر ای سلامتی خود کودکان خود را مانند پنج هزار سال پیش، سر می برید؟ با اینکه آنها کودکان خود را سر می بریدند و تقدیم معابد می کردند با اینهمه طبیعت را گرامی می داشتند چون می دانستند حیات آنها به حیات طبیعت گره خورده است.
واقعا چطور می توان این ذغال های کوچک و جوان را دید و گریه نکرد. گریه در سوگ درختانی که هر کدام برای یاری ما در مقابل گرد و خاک، گرما و آلودگی هوا آمده اند . ما به جای اینکه قدردان آنها باشیم و از آنها مراقبت کنیم تا از بین نروند تیشه به ریشه ی آنها می زنیم.
ما را ببخشید، ما را ببخشید که اصلا به شما فکر نمی کنیم. ما را ببخشید که اینگونه شما و طبیعت را از بین می بریم. برایمان دعا کنید. دعا کنید که چون شما قلبی بزرگ و بخشنده پیدا کنیم و یاری بخش خود و طبیعت باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *