یادداشت

آغاز از خود!

مونا محمدی – بیست ساله بودم و دانشجو. مقتضای این سن است که گمان می کنی همه چیز می دانی تا اینکه اتفاقی کوچک مرا متوجه موضوعی بزرگ نمود.
برای خرید کتاب به خیابان انقلاب تهران رفته بودم. خیابان انقلاب که باشی و کلاسور و یا چند کتاب در دست داشته باشی همه قطع به یقین می دانند که دانشجویی. تا آن زمان علی رغم مطالعه و تدریس این موارد در مدرسه، اهمیت چراغ راهنمایی و رانندگی و عبور از خیابان در زمان توقف خودروها در پشت چراغ قرمز و همچنین عبور از محل خط کشی عابر پیاده را درک نکرده بودم. در آن روز بی توجه به حجم خودروها و نیز سبز بودن چراغ راهنمایی برای آن ها، پیروزمندانه از لابلای خودروها عبور کردم. به آن سوی خیابان که رسیدم سرباز وظیفه ای که کنار خیابان ایستاده بود و عبور مرا از میان خودروها نگاه می کرد گفت: تو که دانشجویی چرا؟ خجالتی که در آن لحظه احساس کردم را تا به الان به یاد دارم. دوست داشتم زمین دهان باز کند و به درون زمین بروم. من، با آن همه ادعا، این گونه ناآگاه خطاب شده بودم. از سویی دیگر، واقعا درست بود، من که دانشجو بودم چرا به قوانین راهنمایی و رانندگی احترام نگذاشتم و بی توجه به اطرافیانم و حقوق آن ها فقط به دنبال عبور از خیابان در هر شرایطی بودم؟ از آن زمان یاد گرفتم همیشه از خودم بپرسم چرا؟ این چراها را در جای جای زندگی می توانیم از خود بپرسیم. پاسخ به آن ها کیفیت زندگی شخصی و اجتماعی مان را ارتقا می بخشد. چراهایی از این دست:
پرتاب زباله حین حرکت خودرو چرا؟
حین راه رفتن دستمال کاغذی و کاغذ و هر زباله ی دیگری روی زمین پرت کردن چرا؟
سیگار روشن و یا نیمه روشن روی زمین و یا بر روی فضای سبز پرت کردن چرا؟
ریختن پلاستیک و زباله بعد از طبیعت گردی درون و برون شهر چرا؟
زباله های پیاده رو را به خیابان ریختن چرا؟ (توسط مغازه داران)
درختان را آتش زدن چرا؟
نخاله و زباله در ساحل و یا حتی در جزیره های رودخانه تخلیه کردن چرا؟ و………………….
باید در خلوت خود به این چراها فکر کنیم اگر منصف باشیم پاسخ صحیح به هر کدام از این چراها تغییری بزرگ در درون و اطراف مان ایجاد خواهد کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *