مهدی باوی – بعد از سالها دعا، نذر، نیاز، التماس خدا که:« خدایا یه ماشین نصیب ما کن»، بالاخره دعاهامون مستجاب شد! ولی ای کاش اون لحظه زبونم لال میشد و چیزی نمیخواستم! چون از همون روز اول، ماشین عزیزمون با ما قهر کرد!
تو سه ماه، چهار بار موتور ماشین رو بردن پایین، در حدی که دیگه مکانیک نمایندگی داشت باهاش خاطره میساخت. نمایندگی هم رسماً شده بود خونه دوممون، اونقدر که دیگه به جای “سلام علیکم”، میگفتن: «باز چی شد؟» حتی مدیر نمایندگی یه روز با لبخند پدرانه اومد گفت: «داداش، این ماشین تو رو نمیخواد، بیا پولتو میدیم، برو یه ایرانخودرو بگیر، سایپا رو بیخیال شو، نه خودتو اذیت کن، نه ما رو!»
اما این تازه مقدمه قصه پرغصه بود! از فردای اون روز، ماشین وارد فاز انتقام شد! یا یکی بهمون میزد، یا ما یه جایی میزدیم، یا یه موتور با نهایت ظرافت میاومد میچسبید به سپر عقبمون. روزی هم که تصادف نداشتیم، یه سنگ ناقابل به روش خودش اعلام حضور میکرد و با دقت مهندسیشدهای شیشه ماشین رو سوراخ میکرد!
و امان از روزی که هیچ اتفاقی نمیافتاد! اون روز یه پرنده خسته از راه میرسید، با یه لبخند ملیح از بالای خونه رد میشد و دقیقاً روی سقف ماشین هنرشو پیاده میکرد! یه بار انقدر عصبی شدم که بلند گفتم: “حداقل بزن روی کاپوت که با برفپاککن جمعش کنم!”
خلاصه، ماشیندار شدیم، ولی به قیمت سکتههای ناقص، سفید شدن موهامون، و سه برابر شدن عمر مکانیک نمایندگی! اما خب، شکرت خدا… ماشین داریم دیگه!
تمام حقوق برای اخبار صبح کارون محفوظ میباشد. کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
طراحی وب سایت: شرکت رادفان